ما باید اصل «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا» (بقره، ۲۵۶) را رعایت کنیم. روی کلمه کلمۀ این آیه دقت کنید. باید تکتک این شعارها، که در هر یک از این جملههاست، حفظ بشود. اجباری در انتخاب آیین زیستن نباشد. آنچه هست، روشن کردن راه و بیراهه است.
چنین کنید که هرکس بهخدا ایمان آورد، هر کس به طاغوت کفر ورزید و پشت کرد و به خدای روی آورد، دریابد که رشتهای را در دست گرفته که گسستن در آن راه ندارد و میتواند با آن تا آخر راه را برود.
در برخوردهایمان و در نظام دادنهایمان طوری عمل کنیم که انسانها حس کنند دارند بهپای خودشان حرکت میکنند؛ آن هم نه یک احساس کاذب، بلکه یک احساس صادق. مدیریتی که ادارهشوندهها را در یک مکانیسم قوی قرار میدهد و آنها چون ذراتی با یک مغناطیس نیرومند، اما فاقد آگاهی، بهدنبال مدیر حرکت میکنند، این مدیریت درخور یک جامعۀ انسانی و اسلامی نیست.
نقش آزادی در تربیت کودکان، شهید آیتالله دکتر محمد بهشتی، ص۷۰